Tuesday, May 21, 2002


اينجا بالاي شهر است
با سكوت ساختگي اش
و مردمي كه چقدر چندشم مي شود

با اين حال كه اين دراويش احمق
فروغ را بسته اند..!
گلابم ظهيرالدوله را پاك مي كند و
در پيامي كه خواب نيست
اين قاب "نمي شود"
كجا كه نرفت
نه نمي رود اصلا
توي اين ظهر كثيف
من كه بالاي خودم نشسته
دستهايش مي رود جلو
به عشقي كه زمين مسافتي نيست
پياده شديم

چيزي ته جيبم حماسه مي شود حالا
با شلواري كه دينش به خيابان ادا نشده است
راست به سمت خودم مي دوم
به دري كه هيچگاه نزد و
پلكهايش ...


Payam || 11:27 AM ||

Comments: Post a Comment

ژکان


دوستان

ماهنی
حسام
پاشا
صدف
بلوط
اینجا فرانسه همه چیز خاکستری مرده های بی برکت
دنیای کوچک او
سارا

This page is powered by Blogger. Isn't yours?





Free Photo Albums from
Bravenet.com Free Photo Albums from
Bravenet.com