| ||
|
Friday, May 24, 2002
از گرد راه كه رسيد چيدم خيلي بالا تر از انگور هاي اين درخت توي دهانم كه آب راه افتاده دنبال ... جمله بعد ..! چشم كه باز كرد تمام هستي توي تنم گير كرد و خيلي زير قولم كه علف در آمد شكايت از غم هجران ..! اين كلانتر بي شهر كه خيالات تمامش كرده نصف تو بود كه زد بيرون زد به ستاره هاي نه... خانه هاي حلبي ..! اين كاسه ها از شراب نذري هم شنگول تر مي شود اگر شرطم به شرط تو چاقو مي كشد اگر اگر خلاصه شوم توي اين نوشته هايي كه نمي خواهد نوشتن اقيانوس آرام _ آرام مي ريزد توي صورت من و لب نيروانا مي چسبد به لب من و چيدم ..! حالا پنجره صورتم را پاك مي كند و مي گذارد تا پلكهايم باز شود و تمامي اين منظره دارد از تنم مي رود بيرون شنيدي خداحافظ ... را بيامرزد مرد خوبي بود..!
Comments:
Post a Comment
|