| ||
|
Monday, May 13, 2002
الكي قيافه ماهي به خود گرفته ام الان از لاي شيشه هم به تو مي رسم لحظه هاي خط خورده آب مي شود كسي ايستاده روي سرم با تمام وزنش داري لهم مي كني هوو!! كه يكهو آفتاب هم بتابد تن لباسهايي قد مهماني امشب دلم از تمامي ستاره ها گرفته است كه يكي شريك نمي شود با من در اينًَُُ چشمك / چشمك ... امروز- فردا مي كند بابا بالاي سرم دست نكاريد تمام درختان اين فصل را كنده ام مي برم جايي كه شايد حواسم سيب ميخورد مثل شكسته بود نسلٍ مثل گاز نزن به اين واژه قطار مي شود براي اينهوا مسافر مقصد را با خودش مي برد به كجا نمي شود برگرد آه - آي ي به پاهايم ميخ مي زنم به نقابم ادكلن زياد است احتمالم درويش بشود اين تنگ كه جاي زمين يكي را دارد.
Comments:
Post a Comment
|