| ||
|
Sunday, May 19, 2002
مي خواهد از خودش رد شود از تمام با ها و بي ها كه با خودش اصلا نبودند به صندلي تعارف مي كند: بنشين . اين خانه قابل شما را گم كرده است براي هر چيزي مي خواهي فرارم بده اصل خودم چقدر هم مهر نمي خورد آدم مي خورد و قي مي كند توي توالت هاي عمومي آخر صف هم كه باشي نوبتت داد نمي كشد براي تف و صابون و بوهايي كه از سوراخ دماغ رد شده تا سوراخ برعكس اين نوك چقدر دهن پر كن است كه حالا بنشينم كنار جو و هي آب نيايد و هي بگويي الهي پايت بشكند نه ... اين گليم آنقدر دراز نيست كاشكي تمام رودخانه ها را آب مي برد و اين جاده را كه پيچهاي اين راه ..! راه زندگي را مي گويم ] گره مي زند و باز مي كند مي گذارم به انتخاب خودت لب و لوچه عشقم را آويزان كني در نرو خانم مرگ ...
Comments:
Post a Comment
|