| ||
|
Tuesday, July 02, 2002
پرنده تر از اين حرف ها هستم كه سقوط اين درام سطرهايش دره ام كند بي خود كه نيست قايم توي اين سوراخ سمبه ها الف _ ب الف _ ي چقدر تشنه دردم مي آيد نمي دانم اين منم يا منم كه لنگ آمدنت همين درخت را بچين براي مردي كه رسيد جاذبه هيچ معنايي ندارد حالا كه آمده اي و نشسته اي اينجا تعريف كن مرگ براي خودش چه منطق ديوانه كننده اي دارد كه هر چه باد نيامد و هر چه آب نريخت فرض كه اين خلا توي چشمم جا شد تو كه با نه ... نه ... ديگر كمر شعرم شكست ...
Comments:
Post a Comment
|