| ||
|
Sunday, July 14, 2002
پرده ها كنار مي كشند
شعبده باز روي خط سوت مي زند دو, ر, مي, فا... تا... كوچه از تنهاييم حرصش گرفته و مجال تازه از كجا آمدي نيست بگذار منگنه ها بكوبد اين مسافر وسط اين دريا دنبال الاكلنگ نه ..! نبايد باشد آخر انگشتم كه سبابه ندارد يك خيابان به چپ دري كه دوباره باز _ بست ] دو خيابان به راست دهانم به شب مي دود] از لب جو تا لب آن عروسكي كه ماه تر از پنجه خورشيد بغلم كرده چند ستاره مانده زمين بتركد هميشه از ترس فرار كردم خودم را به شرق بالاي همين ترازو كه نسبتي با دستهايت نداشت مثلا فسيل كدام باد در جيب هايت خوابيده است اگر بايستم و دستمالم بالا بگيرد چند نيزه خواهد افتاد سل, لا, سي ... تا ...
Comments:
Post a Comment
|