| ||
|
Monday, September 23, 2002
زلزله
اجازه آقا ! گاو اگر سر مي خورد شيرواني ، اگر مي افتاد زير آن همه تير آهن هميشه آيا مي مرديم ؟ آموزگار تكاني بر چهره اش ريخت دستهايش را از ته جيبش كند و آسمان روي سقف كلاس چندم آمد نيمكتهاي له شده دستهايي كه روي پاسخ رفت و ديوارها چه خواب هايي براي مردم كه نمي ديدند تنها روي دستي كه از زير آوار بيرون آمد صداي انگشتي برخاست اجازه آقا مي توانم برخيزم ؟! علي عبدالرضايي
Comments:
Post a Comment
|