Monday, March 14, 2005

خواب می بیینم کنار رودخانه ا ی بزرگ با حسام هستیم . به آب می پریم به اعماق آب می رویم ( مشکل تنفس و تکلم نداریم ... ) می بینم که یک مرغ دریایی بزرگ اما لاغر و استخوانی را آب می برد ( در زیر آب ) به سمتش رفته می گیرمش و از آب بیرون می آورم .منقارهایش شکسته و به هم چسبیده است اما بلافاصله سر حال می شود و شروع به بازی می کند می خواهد دوباره وارد آب بشود برای اینکه ببینم آیا می تواند روی آب بماند یا نه با دست گرفته روی آب می گذارمش . نمی تواند .روی خشکی می گذارمش و از دور مراقبش هستم نمی دانم چرا اما می رویم و خیلی دور می شویم ناگهان به یاد می آورم که او را فراموش کرده ام از وحشت دهانم خشک است با سرعت تمام بر می گردم در طول راه به این فکر می کنم که شاید او را به صورت نا هشیار رها کرده ام تا بمیرد نمی دانم باید آرام شوم یا حالم از خودم به هم بخورد!!! می رسم نیست اما صدای ناله اش را چند بار می شنوم ... ناله تلخی است می خواهم دوباره به آب بپرم اما می دانم نمی یابمش یا شاید هم می ترسم بیابمش! گریه می کنم ... گریه می کنم ... گریه می کنم ... گریه می کنم ...


Payam || 10:37 PM ||

Comments: Post a Comment

ژکان


دوستان

ماهنی
حسام
پاشا
صدف
بلوط
اینجا فرانسه همه چیز خاکستری مرده های بی برکت
دنیای کوچک او
سارا

This page is powered by Blogger. Isn't yours?





Free Photo Albums from
Bravenet.com Free Photo Albums from
Bravenet.com