| ||
|
Monday, August 01, 2005
تقدیم به اکبر گنجی که با او دیگر می دانیم رستم و گودرز کو؟ اسفندیاران را چه شد! هر چند که لشگر توران به قلب سرزمین ما رسید: جمله اینجا روی در دیوار جان خواهند داد
گر علاجی هست دیگر جز سر و دیوار نیست گر گمان خلق از این بیشست سوداییست بس ور خیال غیر در راهست جز پندار نیست هست گنجی از دو عالم مانده پنهان تا ابد جای او جز کنج خلوتخانه اسرار نیست در زمین و آسمان این گنج کی یابی تو باز زانکه آن جز در درون مرد معنی دار نیست در درون مرد پنهان وی عجب مردان مرد جمله کور از وی که آنجا دیده و دیدار نیست تا تو بر جایی طلسم گنج بر جایست نیز چون تو گم گشتی کسی از گنج برخوردار نیست گر تو باشی گنج نیی و گر نباشی گنج هست بشنو این مشنو که این اقرار با انکار نیست تا دل عطار بیخود شد درین مستی فتاد بیخودی آمد ز خود او نیست شد عطار نیست!
Comments:
Post a Comment
|