| ||
|
Sunday, February 19, 2006
یک پرس کوبید
لای نان اسکناس و طعم سماق نداشت انگشت شست و یک : بچه ها را فلفل نزنید لگد کوب بهشت زیر پای مادران است خودمانیم قرمز و داغ آنقدر که تب داردم آنقدر که بگویی آسوده بخواب ایوب بنا مرد هیز شد خواب عمیقی لای مقبره صد و ده متر پاشید هوا بشکه ی گدایی پارس یک دلار انداخت محض رضای حسن بنگی کفاره و جهنم زیر پای مادرانش خواب آلود میخ فریاد نوک انگشت شست عبدلبشر اعدام شده روی زمین گندم می خورد و سیب [ پلپل بپاشید حقوق بشر را داد ماهی هزار تومن شب عید خونش به قند آمد خدا را چه دیدی یک وقت دیدی ندیدی تمام این صفحه خط خطی از اول هم که نوشت باز همین باش
Comments:
Post a Comment
|