Tuesday, October 10, 2006

انسان همواره موجودی بالقوه است تا هنگام رسیدن به پایانش ، چرا که همواره چیزی در وجودش معلق است ، ما همواره در حال شدن هستیم و حتی تا وقتی یک ثانیه از حیاتمان باقی است این امکان وجود دارد که جزیی معلق در ما آشکار شده و همه چیز را تغییر دهد ... حذف آنچه در هستی انسان معلق است برابر است با نیست کردن کل هستی او چرا که او یک موجود در حال شدن است که به " کل بودنش " نرسیده است ... هایدگر معتقد است که اگر کسی به چنیین کاری موفق شود پس از آن به ضایعه ای مطلق در – جهان – بودن تبدیل می شود و دیگر در مقام باشنده هرگز هستی را تجربه نمی کند ... به اینها فکر می کنم و به یاد نیچه می افتم در سالهای پایانی عمرش ... به سالهایی که روی یک صندلی در یک تیمارستان روانی سپری کرد ... به جمله ی عجیب او در کتاب چنین گفت زردتشت : " جان ناب از قهرمان می پرسد : گرانترین بار کدام است که آن را بر دوش کشم تا از نیروی خویش خرسند باشم ؟ ... آیا این نیست که آدمی از خود اختلالی بروز دهد که دیوانگی بر فرزانگی اش چیره شود ؟ " و به یکی از جملات عجیب دیگر او فکر می کنم که روزی به سختی در دوران دیوانگی اش بر کاغدی نگاشت : " به زودی کاملا از وجود خود امتناع خواهم کرد " ... به اینها فکر می کنم و به اینکه چه توصیفی بهتر از نگاه هایدگر ده سال پایانی عمر او را توجیه می کند ؟ او پیش از مرگش مرده بود چرا که دیگر در کلیت خود شده بود ، او دیگر یک باشنده یک موجود در حال شدن نبود ، او شده بود! دیگر چیزی معلق چیزی نشده جایی برای تکامل وجود نداشت و پس از آن او دیگر یک ضایعه در – جهان – بود ....


Payam || 10:34 PM ||

Comments: Post a Comment

ژکان


دوستان

ماهنی
حسام
پاشا
صدف
بلوط
اینجا فرانسه همه چیز خاکستری مرده های بی برکت
دنیای کوچک او
سارا

This page is powered by Blogger. Isn't yours?





Free Photo Albums from
Bravenet.com Free Photo Albums from
Bravenet.com