Sunday, November 12, 2006
ریخت روی شانه
دارد می لرزد دلم خانم
می شود به دستهایم گیر کنی
اجازه داری آب را بخوری
حتی اینکه چیزی نیستی
منظورم شما بود
و تخم مرغها را چید
- شانه ای برای شما
(اینجا به کجا که نمی رسید ! )
راه را به سه یک می بندیم
_ باید گذشته باشی _ نه _
اینجا نیستم
و چیزی یک در میان نیست!
توی گوشم :
رویش را بنویس
چند بار!!!
حرف را نه زن نه می میرد
چه را توی دهان گذاشت
و چند دست رعنا
توی قابلمه ات
قابله ام
قابلمه اش
قابلمه
قابله شما را ...
پر از آدم و ترمینال
این منم ا و این تویی ا
- من دهاتی هستم پرفوسور !!!!!
و بعد آرام ... می دانی ؟
از توی دهان تف می آید
هی !! دختر
بادامت را بشکنیم