| ||
|
Saturday, December 02, 2006
حالا یک عده حامله می شوند و این شعر به یکی از شکمها خندید آقای رئیس جمهور سلام علیکم بدینوسیله از حضرت عالی تقاضا می شود که شخصا تحقیق کنید و خلاصه اینکه ما بی صبرانه منتظر تولد پسر پنجاه و دو ساله ای هستیم که یک شب باد او را با خود برد ... با سپاس فراوان تشکر کرد رونوشت که همه ببینند و این همان چیزی بود که باعث چیزهایی شد که می خواهم بگویم یک شب بارانی بود مرد بابا بود و داشت همانطور که توی کتاب فارسی نوشته می آمد و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد حالا جالب اینجا بود که رحیم آقا که تازه یک دکان بقالی دیده بود داشت تخمه می شکست آن تصویر و این تصویر باعث شد که این متن منطق سینمایی پیدا کند بلیط ها را بفروشید این به نفع شماست .... سازمان مبارزه با بیلیطها . پیامهای بازرگانی که پخش شد سالن تاریک بود این آقا هم نشسته بود اونجا – اکبر آقا از همونجا جا رو نشون بده - اینجا ( . ) – ممنون و اینطور ادامه داد : آن شب همه ی سالن خالی بود به جز اینجا و آنجا کسی که بیرون از محوطه بود صدایی شنید : - اصلا نمی شنوم چی می گی!! کسی که بیرون از محوطه بود شک کرد اول به خودش دوم به آین آقا سوم به این مرد چهارم به قاضی که داشت به شهادتش گوش می کرد - ادامه بدهید - من دیگر نه چیزی دیدم نه چیزی شنیدم قاضی برگه ی دستور پیگیری رئیس جمهور لای انگشتهایش بود : - شاید چاق شده است! (به شکم مرد زل زد ) دیگر نمی شود ادامه داد یعنی میشه اما وقت نیست من دیرم شده پایان کار به جایی بند می شود اینجا (فدرس ساروی)
Comments:
Post a Comment
|