| ||
|
Saturday, February 01, 2003
ببين ِ اين افق
كجا و من ِ بو مي دهد اين شاهكار قهوه اي كهنه ام كرده ام مَشتي خيار نگردي قرينه اين ريگ مانده لاي گردنم و مي خواستم خبر كه رفتي نگو نمي بپتثجم ببين من نگفتم ولي دشمن دروغگو خرتر از راستگو ! مرگ هرچه كه روي تلسكوپ اين بي شعورها حلال مي شود و خون مني كه هلال اگر من نباشم سيمرغ كاف شاشش نمي گيرد ! خريت خر روي دولاي تو ارضاء نرفت ! زيادي اصرار نكن به اين نمي دانم خواستي نخواه نخواستي برم مي داري تا نيفتد اين مني كه من ... روي تر از روي اين پشگلي كه نرفته سر خورده و پاهاي اين سيمرغ كي رفت بالا كه خيام كج راست كرد و كاف، گاف شد .
Comments:
Post a Comment
|