| ||
|
Tuesday, June 04, 2002
ماجراي بعضي دوستان ويلاگ نويس كه خيلي هارت و پورت مي كنن و فكر مي كنن حق الهيشون كه هرچي مي خوان بگن ماجراي اون يارو قزويني است كه عبيد تعريف ميكنه : قزويني به شكار شير مي رفت نعره مي زد و گوز ميداد گفتند از چه رو نعره مي زني گفت تا شير بترسد گفتند چرا مي گوزي ؟ گفت من نيز مي ترسم. گر چه دلم نمي خواد توي اين دعواها وارد بشم ولي با اين داستان وظيفه خودمو نسبت به اونهايي كه توي اين مجموعه دوستشون دارم ادا كردم اين باشه تا بعد ...
Comments:
Post a Comment
|